- ۹۴/۰۶/۰۷
- ۱ نظر
تموووم شد....
بالاخره شب عروسی بهترین دوستمم رسید!
هم براش فوق العاده خوشحالم هم برا خودم ناراحت...
اخه اون موقع که عقد بود چندوقت به چندوقت باهم میحرفیدیم و تک وتعریف میکردیم. حالا که دیگه مشغله ش زیاد شده و معلوم نیست کی به کی صدای همو بشنویم!
بهترین دوست زندگانی م، امیدوارم روزها وشبای خوب و خوش و شادی رو تو خونتون سپری کنید و خوشبخت باشید.
خیلی دوست دارم اولین نفر تو سالن باشم ولی نمیشه گویا...ایشالا همسر جان بتونن زودتر بیان خونه که حرکت کنیم.
جای زهرا هم خیلی خالی میکنم!! امیدوار اشنا ماشنا زیاد ببینم!
با ارزوی خوشبختی مضاعف!
+ خیلی سعی کردم متنی بنویسم که وقتی دوباره میخونمش اشکم درنیاد! ولی اون چیزی که تو دلم بود رو ننوشتم ریحون...اینقدام بی سواد نیستم! و بلدم درست حسابی و منظم قافیه بندی کنم!ولی بغضم اجازه نمیده....
بالاخره خواهر چندین وچند سالمه دیگه...میخوام تو لباس عروس ببینمش....
+خدایا توانی بهم بده دیدمش نزنم زیر گریه!
- ۹۴/۰۶/۰۷