- ۹۴/۰۶/۱۵
- ۱ نظر
الان دیگه وارد روز پونزدهم شهریور شدیم... سالگرد عروسی مون. دقیقا یک سال پیش همچین شبی ما وارد خونه مون شدیم و باهم قول و قرارایی بستیم....
خبدیگه از اونجایی که یک سال گذشت و اومدن این گردوخاک، خونه تکانی رو برامون واجب کرد.
پنجشنبه که امیر اومد خونه،و من دروضعیت قرمز به سر میبردم،دید خونه همچنان درهمان وضع هست! گفت بیا جمع وجورکنیم واشپزخونه بشوریم و تمیزکاری کنیم. خداییش خسته شدییم ولی خونه برق افتاده بود! خصوصا پرده!
شب قبلش امیرحسین عدس پلو درست کرده بود عاااالی!نهارم همونو خوردیم! شام مادرشوهری کشک بادمجان دادن برامون به همراه کتلت و سالادکلم وسبزی و...! (دلش به حال امیرحسین سوخته بود !!که کار کرده بود!)
جمعه هم تا بلندشدیم از خواب و ...ساعت ۱۲بود صبحانه خوردیم! امیرباید میرفت پایین طلق در پارکینگ میزد به همراهی پدربزرگ و همسایمون!
اومد بالا ساعت سه بود. مامانم زنگ زده بود بگه شام بریم خونه شونامیرگفت شمابیاید اینجا! و قبول کردن!!
افتاده بودیم رو دوور تند!! تازه قول داده بود به مامانش که نهار بریم اونجا! وضعیتی بود برا خودشااا.
به هرزحمتی بود سریع رفتیم وبرگشتیم. و خرید کردیم و تاساعت ۷-۷:۳۰ مرتب کردیم خورده ریزا رو.
بیست دقیقه به هشت بود که رسیدن مامانم اینا. به مادرشوهرمم گفتیم بیان با بچه ها ولی نیومدن به دلایلی(کباب و کوهسار)
مامانم اینا محرکی بودن واسه تموم شدن کارای ما!!
- ۹۴/۰۶/۱۵