به نام خدایی که در این نزدیکیست...

روزنوشت های کوتاه من!

به نام خدایی که در این نزدیکیست...

روزنوشت های کوتاه من!

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خب دیگهههه

تبریک به من

تبریک به توو

تبریک به اوبی

تبریک به حسن

تبریک به همه...!

توافقم انجام شد و.... باید بریم خرید!!!

آقاااااااااا  یکی جلوی این توافق رو بگیره!




۵۰۰ تومن بردم سوپرمارکت، هر چی خرج میکنم تموم نمیشه!!:]

+امیدوارم به نفعمون باشه... دراینده پشیمون نشیم!

وقتی یهویی قرارمیذارن باهات که بریم بیرون، به صرف دیدن نمایش فصل شیدایی!

خواهرشوهرامو میگم، با خواهرشوهرشون برنامه داشتن که برن ببینن نمایشو، اسم وشماره ملی مارو هم میدن که بریم باهاشون.

خوب بوود، خیلیییی بیشتر از اونی که فکرشو میکردم هیجان داشت! البته گریه هاشم بماند.....

غبار ولی یه چیز دیگه بود خداییش!

دست تمامی دست اندرکاران فصل شیدایی دردنکنه، دست مریزاد واقعا گل کاشتن.

+ ازهمه قشری اومده بودن! دوتا دوست بودن یکیش چادری یکی مانتویی، چادری اخرش میگفت واای چقد قشنگ بود، مانتویی جواب میداد واااااکجاش قشنگ بود، وقتم حروم شد  همه ش....

واکنشای اخرش جالب بود!

دیروز به یه شب خوب و به یادموندنی ختم شد....

فقط میتونم بگم خدایا شکرت!


+امتحانا یکی پس از دیگری جواباش میاد... و من همچنان دعاکنان منتظر جواب اخریم که فقط پاس شه.‌‌.

+ الحمدلله رب العادلمین مهمونیام به خوبی و خوشی برگزار شد! 

+قربون ماه رمضون برم که از روز اول، یخچال خونه پر میشه بطور خدایی!! و تا اخرش همچنان پر میمونه....‌

+شبی که خالم اینا رو دعوت کردم، مرغ گذاشته بودم، کنار مرغم چیپس تند گذاشته بودم، پسر دخترخالم که دو-سه سالشه، اومد ناخنک زد و خورد، یهو جیغ زد و زد زیر گریه....

دخترخاله مم تافهمید ازچی گریه ش گرفته، برگشت باعصبانیت گفت یه چیپسی باید میذاشتن که بچه بتونه بخوره! منم نه گذاشتم نه برداشتم، گفتم اخه از بس تومحدودیت میذاری مهدی رو که اینو بخوره اونو نخوره، اصلا فکرشم نمیکردم که مهدی چیپس بخوره! باب سلیقه بزرگترا چیپس ریختم!

والاااا، روز روزگارش اجازه خوردن اینجور چیزا رو بهش نمیده، نوشابه و سس و .... ممنوعه،حالا به ما که رسید باید یه جور میگرفتیم که مهدی بتونه بخوره!!! یه جوری م میگه بچه ها، انگار تولد بچه س، مهمونام همه بچه ن!! فقط مهدی نمیخورد، منم فکر بقیه ای بودم که دوست داشتن چیپس تندو، دایی های مهدی، یاهمون پسرخاله هام!

مردم، فرقی نداره غریبه یا اشنا، به ما که میرسن، دستور و نیش وکنایه هاشون یادشون میاد...‌اییش...

+راستی نماز و روزه هاتون قبول

+هفته مون شروع نشده، پر شده!

+مادرشوهرم همورویید و بواسیرش عود کرده دوشنبه وقت لیزر داره، مادربزرگمم دوشنبه باید بره بیمارستان واسه عمل زانوش، تو این هاگیرواگیر، پدربزرگم سنگ کلیه دراورده....ماه رمضون به خانواده ما نیمده ، هرسال یکی سنگ کلیه میگیره....

بهم ثابت شد اگه بی خوابیت زیاد باشه، هایپ مشکی به ظاهر اصل هم، نمیتونه بیدار نگه دارتت!

سحر خواب موندیم، امیر خیلی گشنه ش بود، الهی بمیرم...

امتحانام فردا، به امیییید خداااا، تموم میشه و هنوز تموم نشده، برنامه ها چیده شده! فردا شب و پس فرداشب مهمون دارم، دلم خوش هایپ بود که سر پا نگهم داره، اونم جلوی خواب من کم اورد!!

امیدم دیگه میره به سوی امپول تقویتی ب-کمپلکس،ب۱۲!